![]() |
![]() |
نویسنده: مصطفی
شنبه 86/10/22 ساعت 10:8 عصر
سلام چون سرم شلوغه و فصل امتحانات هم هست دیر وبلاگ رو به روز میکنم اما امروز امتحانات دانشگاه آزاد رو تا آخر دی تعطیل کردن منم می خوام وبلاگم رو به روز کنم این مقاله که پایین میزارم از دکتر محسن بهشتی پور هست. امیدوارم ازش استفاده کنید. شما آن چیزی هستید که باور دارید یکی از مهمترین چیزهایی که قادر هستید در خود ایجاد کنید، باور و اعتماد به خود است. باور و اعتماد به اینکه شما در هر زمینه از زندگیتان توانایی انجام کارهای مختلف را دارید و نباید هیچ سایه ی شک یا تردید بر این باور وجود داشته باشد. درواقع همه ی انسانها ظرفیت انجام کارهای فوق العاده در زندگیشان را دارند. اما بزرگترین مانع برای اکثر افراد، عدم اعتماد و اطمینان به خود است. برخی افراد آرزو دارند که می توانستند کارهای خاصی را انجام دهند، اما فاقد این اطمینان و باور هستند که آنها توانایی انجام آن کارها را دارند. این باور و اعتماد به نفس است که افراد را در دستیابی به اهدافشان یاری می کند. اکثر ما امیدها و آرزوهای بزرگی در سر داریم، اما به خود اجازه می دهیم تا شک و تردید روی توانایی ها و اثربخشی ما سایه بیفکند. همه ی ما احساس حقارت و خود کم بینی داریم، چون تصور می کنیم آنقدرها خوب نیستیم. فکر میکنیم به اندازه ی آدم های دیگر خوب نیستیم و آنقدر خوب نیستیم که بتوانیم چیزهایی که در زندگی می خواهیم را به دست آوریم. گاهی احساس میکنیم که استحقاق چیزهای خوب را نداریم. حتی اگر سخت کار کنیم و دستاوردهای زیادی در زندگیمان داشته باشیم، احساس می کنیم که مستحق این موفقیت ها نبوده ایم. قانون جهانی باور و اعتماد می گوید که ما به هرچه باور داشته باشیم، با احساساتمان تبدیل به واقعیت می شود. ما آنچه را می بینیم باور نداریم؛ در عوض آنچه را که باور داریم می بینیم. اعتقادات و باورهای ما صفحه ی دید ما را نسبت به جهان شکل می دهد، و به هیچ اطلاعاتی که با اعتقادات و باورهایمان سازگار نباشد اجازه نمی دهیم از آن عبور کند. حتی به آن دسته از اعتقاداتمان که کاملاً با واقعیت ناسازگارند نیز اجازه ی دخول داده نمی شود، چون واقعیت و حقیقت برای ما همان باورهایمان هستند. متداولترین و همچنین مضرترین باورها آنهایی هستند که خود محدود کننده هستند. اینها باورهایی در رابطه با خودمان هستند، مثلاً اینکه اعتقاد داشته باشید نمی توانید چیزی را به دست آورید چون آموزش یا پول کافی ندارید. ممکن است تصور کنید که نمی توانید چیزی را به دست آورید چون سن، جنسیت یا نژادتان برای دستیابی به آن مناسب نیست. اکثر این باورها صحیح نیستند، با انحال باعث عقب نشستن شما میشوند. واقعیت این است که، شما استحقاق همه ی چیزهای خوبی را که توانایی به دست آوردن آن را از طریق استعدادها و توانایی هایتان داشته باشید، دارید. تنها محدودیت بر آنچه می توانید داشته باشید و دارید، فقدان میل و انگیزه است. اگر شما هدفی داشته باشید و برای به دست آوردن آن تلاش لازم را صرف کنید، هیچ چیز نمی تواند شما را از دستیابی به آن منع کند، فقط باید بخواهید و برای آن تلاش کنید، همین. برای ایجاد باورهای مثبت باید دقیق تصمیم بگیرید که در آینده به کجا می خواهید برسید. هرچه در مورد نتیجه ای که می خواهید در آینده به دست آورید واضح تر تصمیم گیری کنید، برایتان آسان تر خواهد بود که عملکردها و رفتارهای خود را در کوتاه مدت تغییر دهید. و این درعوض به شما اطمینان خواهد داد که در بلند مدت به آنچه میخواستید برسید. وقتی خیلی دقیق تصمیم گرفتید که چه نوع آدمی می خواهید باشید، اولین گام بزرگ برای ایجاد باورهای جدید را برداشته اید. برای ادغام باورهای جدیدتان با زندگیتان، باید برای خود مقرراتی تعیین کنید که در همه ی زمینه ها مثل آن فرد رفتار کنید. اگر شروع به رفتار کردن مثل آن فرد موفقی که دوست دارید بشوید کنید، به تدریج ارزشها، کیفیات و خصوصیات شخصیتی او را اتخاذ خواهید کرد و این خصوصیات کم کم جزء شخصیت شما خواهند شد. اگر بتوانید هر روز و در همه ی موقعیت ها مثل آن فرد رفتار کنید، واکنشی زنجیره ای خواهد داشت. گرایشات و حالت هایتان تغییر خواهد کرد و مثبت تر خواهد شد. همین مسئله باعث ایجاد باورهایی نیرومندتر و مثبت تر خواهد شد. و این باورهایتان بعدها تاثیری مثبت بر روی ارزشهایتان خواهد گذارد. شما هیچ محدودیتی در توانایی هایتان ندارید، مگر آنهایی که خودتان به آن اعتقاد دارید. افراد موفق افرادی غیرعادی و خاص نیستند. هیچ فرقی با شما ندارند، تنها تفاوت آنها این است که باور دارند که قادر به انجام هر کاری هستند. شما خوب هستید. و از امروز به بعد خود را به بهترین شکل ممکن بینید و هیچ محدودیتی برای امکانات و توانایی هایتان قائل نشوید. وقتی چنین باور و اعتمادی را در خود ایجاد کردید، و برطبق باورهایتان رفتار کردید، آینده تان نیز نامحدود خواهد بود.
نویسنده: مصطفی
پنج شنبه 86/9/22 ساعت 12:28 عصر
و چه کسی میداند که جنگ چیست؟ متن زیر از نوشتههای شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی میباشد که در ذیل خدمتتان ارائه میشود. ------------------------- و چه کسی میداند که جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟ چه کسی میداند سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری که فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده مادر؟ کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامهای و سیاه شدن جامهای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم کجاست؟ دخترم چه شد؟ به کدام گوشه تهران نشستهای؟ کدام دختر دانشجویی که حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوههای عفاف که هرکدام در پس رنجهای بیکران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل میپروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، که بیشرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند. کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در آن کشته شد و در آن دفن گردید؟ چگونه بفهمد تانکها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له کردند و اصلاً چه میدانی که تانک چیست و چگونه سری زیر شنیهای تانک له میشود؟ آیا میتوانید این مسئله را حل کنید؛ گلولهای از دوشیکا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیک میشود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر میکند، معلوم نمایید: - سر کجا افتاده است؟ - کدام زن صیحه میکشد؟ - کدام پیراهن سیاه میشود؟ - کدام خواهر بی برادر میشود؟ - آسمان کدام شهر سرخ میشود؟ - کدام گریبان پاره میشود؟ - کدام چهره چنگ میخورد؟ - کدام کودک در انزوا و خلوت خویش اشک میریزد؟ یا این مسئله را که هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت میکند مورد اصابت موشک قرار میدهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر کنیم، معلوم کنید: - کدام تن میسوزد؟ - کدام سر میپرد؟ - چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ - چگونه باید آنها را غسل داد؟ - چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ - چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟ - چگونه میتوانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار کلمات کهنه کتاب لانه کنی؟ - کدام مسئله را حل میکنی؟ - برای کدام امتحان، درس میخوانی؟ - به چه امیدی نفس میکشی؟ - کیف و کلاسور را از چه پر میکنی؟ از خیال. از کتاب. از لقب شامخ دکتر. یا از آدامسی که مادرت هرروز صبح در کیفت میگذارد. - کدام اضطراب جانت را میخورد؟ در رسیدن اتوبوس. دیر رسیدن سر کلاس. نمره A گرفتن. - دلت را به چه چیز بستهای؟ به مدرک. به ماشین. به قبول شدن در دوره فوق دکترا. آری پسرک دانشجو! به تو چه مربوط است که خانوادهای در همسایگی تو داغدار شده است. جوانی به خاک افتاده و خون شکفته. آری دخترک دانشجو! به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشاندند و آنان را زنده به گور کردند. در کردستان حلقوم کسانی را پاره کردند تا کدهای بیسیم را بیابند. به تو چه مربوط است که موشکی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محلهای نابود شود و یا کارگری که صبح به قصد کارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همکارانش او را روی دست تا بهشت اباد اهواز بدرقه کردند. به تو چه مربوط که کودکانی در خرمشهر از تشنگی مردند. هیچ میدانستی؟ حتماً نه! هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره میخورند به دنبال آب گشتهای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی؟ و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین کودک رفتی تا سیرابش کنی،اما دیدی که کودک دیگر آب نمیخواهد!! اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، حرمله مباش که خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت. خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمیدانم که این خون، خون خدا، با حرمله چه میکند؟!
والسلام
«برای شادی روح این شهید بزرگوار صلواتی بفرستید»
نویسنده: مصطفی
دوشنبه 86/9/19 ساعت 3:51 عصر
سلام واسه این دفعه اپ جدیدی نداشتم این نوشته رو هم یکی از دوستان برام گذاشته خیلی قشنگه نظر یادتون نره به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی ، برو با دل بیا تا من بگردم.« خدایا دوستت دارم »
نویسنده: مصطفی
جمعه 86/9/16 ساعت 3:35 عصر
هیچ وقت فکر نمی کردم که یک روز ما همدیگرو مثل امروز ملاقات کنیم. وقتی نگاهمون با هم تلاقی می کند در قسمتی از دلم گل ها شروع به شکوفه دادن می کنند. هیچ وقت فکر نمی کردم که روزی این طور هوش و حواسم را از دست بدهم. وقتی نزدیکم می آیی از خود بی خود می شوم و قلبم درون سینه شروع به تپیدن می کند . هیچ وقت تصور نمی کردم در کنار هم قرار بگیریم. اصلاً فکرشوهم نمی کردم، اصلاً این طوری فکر نمی کردم.
زیباترین گل وجودم و تنهاترین همدم تنهایی ام به تکرار تمام دوست دارم های دنیا دوستت دارم
نویسنده: مصطفی
جمعه 86/9/9 ساعت 5:47 عصر
جشن تو جشن تولد تموم خوبیاست... جشن تو شروع زیبای تموم شادیاس.. جشن تو طلوع یک روزه مقدسه برام.. وقت شکر گذاریه بسوی درگاه خداست...
نویسنده: مصطفی
پنج شنبه 86/9/8 ساعت 9:19 صبح
رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم یاد من نبودی اما، من به یاد تو شکستم غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم هم ترانه یاد من باش بی بهانه یاد من باش وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش
نویسنده: مصطفی
دوشنبه 86/9/5 ساعت 8:53 عصر
کیه که آخر دیوونگیه واسه چشمات کیه جز من،که می میره واسه لحن خنده هات کی برات قصه می گه که شبا که خوابت نمی ره کیه پا به پات می یاد، وقتی که بارون می گیره کیه وقتی تشنته، تو ابرا بلوا می کنه اگه یه جرعه بخوای کویرو دریا می کنه یه شبِ موی تو رو به صد تا مهتاب نمی ده خودش می سوزه، ولی تن به سایه و آب نمی ده اون منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم هنوزم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم هنوزم می یای تو خوابم، تو شبای پرستاره هنوزم می گم خدایا، کاشکی برگرده دوباره
نویسنده: مصطفی
پنج شنبه 86/9/1 ساعت 5:46 عصر
سلام میلاد امام رضا به همه دوستان عزیز تبریک میگم امیدوارم حاجت های همگی شما قبول حضرت حق بشه. فقط عزیزان یه جوری حاجت های خودتون رو بگید که با هم قاطی نشن بعدا مشکل درست نشه چند تا جمله کوتاه هم دارم براتون میزارم بودن مهم نیست چگونه بودن مهم است برای دیدن خورشید هم باید مشعلی افروخت ؟! دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم آسمان برای بوسیدن خاک است ،باران بهانه است
نویسنده: مصطفی
سه شنبه 86/8/22 ساعت 10:59 عصر
توی این وبلاگ میخوام در مورد این سه کلمه مطلب بنویسم. عشق * زندگی * موفقیت جک،شعر،عکس،جمله کوتاه و هر چیزی که در مورد این سه کلمه باشه. شما هم با نظرات خوبتون منو دلگرم کنید. تا پست بعدی پاینده و موفق باشین. | ![]() مصطفی
آنکه را اسرار حق آموختند ، مهر کردند و دهانش دوختند |
![]() |
![]() |